loading...
baro bax
mohammad بازدید : 5 پنجشنبه 1392/06/21 نظرات (0)

هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
 هرجا که دلت میخواهد برو…
 فقط آرزو میکنم
 وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
 و اما من…
 بر نمیگردم که هیچ!
 عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
 که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    تو مرا بردی به شهر یادها،

    ن ندیدم خوش‌تر از جادوی تو،

    ای سکوت ای مادر فریادها

    گم شدم در این هیاهو گم شدم،

    تو کجایی تا بگیری داد من؟

    گر سکوت خویش را می‌داشتم،

    زندگی پر بود از فریاد من!

    مست شد...

    خواست که ساغر شکند!
    عهد شکست...
    فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند، مست..

    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 52